دانشجویان رشته مدیریت امور فرهنگی جهاد دانشگاهی بندرعباس

این وبلاگ فضائی است برای تبادل دانش میان اساتید و دانشجویان رشته مدیریت امور فرهنگی جهاد دانشگاهی بندرعباس

دانشجویان رشته مدیریت امور فرهنگی جهاد دانشگاهی بندرعباس

این وبلاگ فضائی است برای تبادل دانش میان اساتید و دانشجویان رشته مدیریت امور فرهنگی جهاد دانشگاهی بندرعباس

نظریه های جامعه شناسی در دوران معاصر

 

 نظریه های جامعه شناسی در دوران معاصر

تالیف : جورج ریترز

ترجمه : محسن ثلاثی

مدرس: استاد بیژن خشنود

بخش دوم

از صفحه 87

جامعه شناسی رادیکال در آمریکا:

سی، رایت میلز

میلز دو اثر عمده از خود منتشرکرد که سیاست رادیکال و نیز ضعفش را در نظریه مارکسیستی بازتاب می کنند.

نخستین اثر او، یقه سفیدان(1951) است که در آن، از منزلت یک رده شغلی روبه رو شد، یعنی کارکنان یقه سفید،به شدت انتقاد می کرد.

دومین اثرش نخبگان قدرت (1956) است که در آن می کوشد تا نشان دهد که آمریکا چگونه تحت چیرگی گروه کوچکی از سوداگران، سیاستمداران  و سران نظامی درآمده است.

در دهه 1950، میلز بیشتر به مارکسیسم ومسایل جهان سوم علاقمند شد.همین علاقه باعث شد که کتابی درباره انقلاب کمونیستی در کوبا، به نام یانکی گوش کن:انقلاب کوبا(1960) و کتاب دیگری را به عنوان مارکسیستها،(1962) به نگارش درآورد.

رویکرد انتقادی میلزاو را به حاشیه جامعه شناسی آمریکا رانده بود. رویکرد انتقادی میلز در کتاب تخیل جامعه شناختی(1959) به اوج خود رسید.

 

تحول نظریه کشمکش

طلیعه دیگر وحدت راستین مارکسیسم ونظریه جامعه شناسی، تحول نظریه کشمکش به جای کارکرد گرائی ساختاری بود.

همان گونه که قبلا اشاره شد همین که کارکردگرائی ساختاری سکان رهبری را در نظریه جامعه شناسی به دست گرفت، آماج حملات روزافزونی شد که این حملات دارای ابعاد گوناگونی بشرح ذیل شد:

کارکردگرائی ساختاری به اتهامهایی چون محافظه کاری سیاسی، عدم توانایی در بررسی دگرگونی اجتماعی به خاطر تاکیدش بر ساختارهای ایستا و عدم قابلیت کافی برای تحلیل کشمکش اجتماعی، متهم شده بود.

یکی از پیامدهای این انتقادها کوششی بود که برخی از جامعه شناسان انجام دادند تا با درآمیختن توجه به کشمکش با تعلق ساختاری، مسایل کارکردگرایی ساختاری را ازمیان بردارند.

مهمترین مساله نظریه کشمکش این بود که آنچه را که از همه بیشتر نیاز داشت، یعنی از یک بنیاد استوار در نظریه مارکسیستی، برخوردارنبود. گذشته از هر چیز، نظریه مارکسیستی بیرون از جامعه شناسی به خوبی رشد کرده بود و  می توانست بنیادی را برای شکل گیری یک نظریه کشمکش تکامل یافته جامعه شناختی فراهم سازد.

درپایان باید گفت که نظریه کشمکش چیزی جز یک تحول گذاری در تاریخ نظریه جامعه شناسی نبود. این نظریه شکست خورد برای آنکه در جهت نظریه مارکسیستی به اندازه کافی پیش نرفته بود.

نظریه کشمکش عموما بر ساختارهای اجتماعی تاکید می ورزد، در حالیکه چیزی برای گفتن درباره کنشگران واندیشه ها و کنشهایشان ندارد.

 

زایش نظریه تبادل( نظریه هومنز)

تحول نظری مهم دیگری که در دهه 1950 آغاز شد، ظهور نظریه تبادل بود.شخصیت عمده این تحول، جورج هومنز بود. رفتار گرایی اسکینر سرچشمه اصلی نظریه تبادل هومنز در جامعه شناسی بوده است.

نظر بنیادی هومنز این بود که بررسی رفتار فردی و کنش متقابل، باید در کانون جامعه شناسی جای داشته باشد.

او به آگاهی و انواع گوناگون ساختارها و نهادهای وسیع که مورد علاقه بیشتر جامعه شناسان بود، چندان علاقه ای نداشت. علاقه اصلی او متوجه الگوهای ترغیب و پاداشها و خسارتهایی بود که مردم را وامی دارند تا آنچه را که باید بکنند انجام دهند.

هومنز اساسا بر این نظر بود که مردم هر کاری را که در گذشته از آن پاداش دیده باشند، ادامه می دهند. برعکس از دست زدن به  هرکاری که از آن زیان دیده باشند، سرباز می زنند. برای فهم رفتار، نیاز به فهم سابقه فردی پاداشها و خسارتها داریم. به همین دلیل، جامعه شناسی نباید بر آگاهی و یا ساختارها و نهادهای اجتماعی، بلکه باید روی الگوهای ترغیب تاکید داشته باشد.

همچنانکه از نام این نظریه برمی آید، نظریه تبادل نه تنها با رفتار فردی بلکه با کنشهای متقابل انسانها که در برگیرنده تبادل پاداشها و خسارتها است، سروکار دارد.

 

تحلیل نمایشی: کاراروینگ گافمن ( نظریه نمایشی)

اروینگ گافمن(1922-1982) را غالبا آخرین اندیشمند عمده وابسته به مکتب اصلی شیکاگو می انگارند.

به عقیده گافمن میان اجراهای تئاتری وانواع (کنشها)یی که همه ما در اعمال روزمره و کنشهای متقابل مان انجام        می دهیم، وجوه مشترک بسیاری وجود دارد.به نظر او، کنش متقابل که بسیار شکننده است با اجراهای اجتماعی حفظ    می شود.اجراهای ضعیف یا اختلالها، به کنش متقابل نیز به همان اندازه اجراهای تئاتری آسیب می رسانند.

به نظر او، در هر کنش متقابلی یک جلوی صحنه وجود دارد که با پیش صحنه اجرای تئاتری قرینه است. بازیگران صحنه تئاتر و نیز زندگی اجتماعی، هر دو به حفظ ظاهر، لباس مناسب پوشیدن و وسایل صحنه آرایی علاقمندند. وانگهی، در  هر دو اجرا، یک نوع عقب صحنه وجود دارد که بازیگران می توانند به آنجا برگردند و خودشان را برای اجرا  آماده سازند. در عقب صحنه، یا پشت صحنه به اصطلاح تئاتری، بازیگران می توانند نقشهایشان را وانهند و خودشان بشوند.

 

توسعه جامعه شناسیهای خلاق

دهه های1960 و 1970 شاهد یک شکوفایی(ریترز، 1985) در چندین چشم انداز نظری بود که مونیکا موریس(1977) همه آنها را تحت عنوان جامعه شناسی ((خلاق)) یک کاسه کرد. جامعه شناسی پدیده شناختی، روش شناسی مردمنگارانه و جامعه شناسی وجودی، همگی تحت این عنوان قرار گیرند.

 

1-جامعه شناسی پدیده شناختی

فلسفه پدیده شناختی که بر آگاهی تاکید دارد، سابقه ای طولانی دارد، اما آغاز کوشش برای پروراندن پدیده شناسی از نوع جامعه شناختی، را می توان به زمانی نسبت داد که کتاب آلفرد شوتس، پدیده شناسی جهان اجتماعی، به سال 1932 در آلمان منتشرشد.

شوتس هم نظریه ای درباره آگاهی و کنش ارائه داد و هم نظریه ای که بر تاثیر الزامهای فرهنگی (یعنی هنجارها و ارزشها) روی اندیشه و کنش فردی، تاکید دارد.

2-روش شناسی مردمنگارانه

روش شناسی مردمنگارانه، در اصل به بررسی((دانش عقل سلیم و یک رشته رویه ها و ملاحضاتی{روشها} اختصاص دارد که افراد عادی جامعه با توسل به آنها عقلشان را به کار می اندازند، چاره جویی می کنند و در شرایطی که خودشان را در آن می یابند، عمل می کنند.))

3- جامعه شناسی وجودی

در میان سه گونه جامعه شناسی خلاق، دست کم در زمان کنونی، جامعه شناس وجودی کمترین اهمیت را داراست. این جامعه شناسی به خاطر علاقه اش به کنشگران و اندیشه ها و کنشهایشان، با دو رهیافت دیگر وجه مشترک دارد.

جامعه شناسی وجودی بر پیچیدگی های زندگی فردی و شیوه های برخورد کنشگران با این پیچیدگی، تاکید دارد. این گونه جامعه شناسی علاقه ویژه ای به احساسات، تعلقات و خود انسانها دارد و گرچه با پدیده شناسی و روش شناسی مردمنگارانه ریشه های فکری مشترکی دارد، اما همچنین می کوشد تا خودش را از آنها جدا سازد.

ظهور و سقوط نظریه نظامها

نظریه نظامها، جامعه را به عنوان یک نظام بزرگ متشکل از تعدادی از اجزای به هم وابسته، در نظر می گیرد.نظریه نظامها در دهه 1960 برای جامعه شناسان بسیار جذاب می نمود. در این زمان، کارکردگرایی ساختاری آماج حمله بود و نظریه نظامها جانشین احتمالی آن به نظر می آمد.

نظریه نظامها که ریشه در علوم دقیق دارد، برای جامعه شناسانی که علاقمند به پیشرفت جامعه شناسی علمی بودند، بسیار جاذبه داشت.

 

 

 

تفوق نظریه مارکسیستی

عوامل موفقیت نظریه مارکسیستی در آمریکا:

نخست آنکه در این زمان، نظریه مسلط جامعه شناسی(کارکردگرایی ساختاری) به چند دلیل، از جمله محافظه کاری افراطی آن، آماج حمله بود.

دوم آنکه، جامعه شناسی رادیکال سی رایت میلز و نظریه کشمکش، با آنکه نمایانگر نظریه تکامل یافته مارکسیستی نبود، زمینه را برای یک نظریه آمریکایی در سنت راستین مارکسیستی آماده ساخته بود.

سوم آنکه دهه 1960 عصر اعتراضهای ساهپوستان، سربرکشیدن دوباره جنبش زنان، جنبش دانشجویی و جنبش ضد جنگ ویتنام، بود.

نظریه پردازان آمریکایی بیشتر به خاظر درآمیختگی نظریه مارکس و وبر در آثار مکتب انتقادی، جذب این مکتب شدند.

چالش نظریه فمینیستی

در اوایل دهه 1980 درست در همان لحظه ای که جامعه شناسی مارکسیستی پذیرش شایانی در میان جامعه شناسان آمریکایی یافته بود، یک نظریه نوین و خارج از گود، نظریه های جاافتاده جامعه شناسی و حتی خود نظریه مارکسیستی را به مبارزه فراخواند.

این آخرین شاخه اندیشه رادیکال اجتماعی، همان نظریه فمینیستی معاصر است.

به سال 1920، در آمریکا، این جنبش سرانجام برای زنان حق رای گرفت، آنهم تازه پس از 55 سال که این حق قانونا شامل مردان سیاهپوست شده بود. جنبش زنان آمریکا در سی سال پس از این تاریخ، از رمق افتاده وتا اندازه ای با همین پیروزی اشباع شده بود و تنها در دهه 1960 بود که جان تازه ای در آن دمیده و دوباره کاملا بیدار شد.

سه عامل در ایجاد این موج نوین فعالیت فمینیستی موثر بودند: فضای عموما انتقادی حاکم بر این دوره، خشم فعالان زن که صرفا برای رویارویی با رویکردهای موافق تبعیض جنسی مردان لیبرال و رادیکال، فوج فوج به جنبشهای ضد جنگ، حقوق مدنی و دانشجویی پیوسته بودند، و سرانجام، تجربه تلخ زنان از پیشداوریها و تبعیضها، پس از آنکه گروه بیشتری از آنها به بازار کار و آموزش عالیتر راه یافتند.

به این دلایل، به ویژه آخرین دلیل، جنبش زنان در این مرحله دوم، در دهه های 1970 و 1980 نیز همچنان گسترش یافت هرچند که بسیاری از فعالیتهای جنبشهای دهه 1960 اکنون رنگ باخته اند. از این گذشته، در این سالها، فعالیت به وسیله و برای زنان، پدیده بین المللی روز شده است.

ویژگی عمده این جنبش بین المللی، ادبیات نوین و روزافزون راجع به زنان است که تمام جنبه هایی از زندگی و تجارب زنانه را که تاکنون نادیده گرفته می شد را آشکار کرد.

نظریه فمینیستی به جهان از دیدگاه اقلیتی نگاه می کند که تاکنون به رسمیت شناخته و مریی نبوده اند، یعنی زنان.

دلایل پرهیز جامعه شناسی از نظریه فمینیستی، شاید پیشداوریهای ژرف ضد فمینیستی، بدگمانی درباره اعتبار علمی نظریه ای که سخت آغشته به فعالیت سیاسی است و احتیاطهای ناشی از پذیرش نیمه تمام دلالتهای عمیقا رادیکال نظریه فمینیستی برای نظریه و روش جامعه شناسی، باشند.

 

ساختارگرایی و مابعد ساختارگرایی

ساختار گرایانی وجود دارند که برآنچه که خود ساختارهای ژرف می خوانند، تاکید می ورزند. به نظر آنها، این ساختارهای ناخودآگاه مردم را به تفکر و عمل وامی دارند. کار روانشناس معروف، زیگموند فروید را می توان نمونه این گونه جهتگیری به شمار آورد. دسته دوم آنهایی اند که بر ساختارهای گسترده و نامریی جامعه تاکید می کنندواین ساختارها را تعیین کننده اعمال انسانها و نیز کل جامعه، می انگارند. گروه دیگری نیز هستند که ساختارها را چونان الگوهایی در نظر می گیرند که برای جهان اجتماعی می سازند. سرانجام، شماری از ساختارگرایان نیز وجود دارند که به رابطه دیالکتیکی میان افراد و ساختارهای اجتماعی می پردازندآنها میان ساختارهای ذهن و ساختارهای جامعه ، پیوندی را    می بینند.

به موازات رشد ساختارگرایی در داخل جامعه شناسی، جنبشی به نام مابعد ساختارگرایی در بیرون این رشته تحول یافته است.

نوکارکردگرایی

کارکردگرایی نمرده است. برعکس نشانه هایی در دست است که گواهی می دهند سنت کارکردگرا در حال تجدید حیات است.کوشش سیاسی و فکری نیرومندی انجام گرفته است تا برخی از کاستیهای کارکردگرایی ساختاری برطرف شود و یک نوکارکردگرایی کارآمدتر به جای آن برپا گردد.

چکیده

دراین فصل بحث با تاریخ اولیه نظریه شناسی آمریکا آغاز شد که با لیبرالیسم، تعلق به داروینیسم اجتماعی و نفوذ هربرت اسپنسر مشخص می شود.درهمان زمان که مکتب شیکاگو هنوز چیرگی اش را حفظ کرده بود، نظریه جامعه شناسی متفاوت دیگری در هاروارد شروع به شکل گیری کرد پتیریم سوروکین در بنیانگذاری جامعه شناسی هاروارد نقشی اساسی ایفاء کرد، اما این تالکت پارسونز بود که هاروارد را به جایگاه برجسته ای در نظریه آمریکایی بالا کشاند و آنرا جایگزین نظریه کنش متقابل نمادین کرد.پارسونز نه تنها به خاطر مشروعیت بخشیدن ((نظریه بزرگ)) در ایالات متحد و معرفی نظریه پردازان اروپایی به مخاطبان آمریکایی، بلکه به جهت نقشش در توسعه نظریه کنش و از آن مهمتر، کارکردگرایی ساختاری،اهمیت دارد.

تحولات عمده در نظریه مارکسیستی در نخستین سالهای سده بیستم، تشکیل مکتب فرانکفورت یا انتقادی بود.

سی رایت میلز در دهه های 1940 و1950 یک سنت رادیکال را در آمریکا زنده نگهداشت. میلز یکی از سردمداران حمله به کارکردگرایی ساختاری بود،که این حملات در 1950 و 1960 به اوج خودش رسید. بر اثر این حملات، نظریه کشمکش به عنوان جانشین کارکردگرایی ساختاری، در همین دوره پدیدار شد.

نظریه کشمکش هرچند تحت نفوذ نظریه مارکسیستی بود، اما به اندازه کافی از انسجام مارکسیستی برخوردار نبود.

نظریه جانشین دیگر که در دهه 1950 زاده شد، نظریه تبادل بود که هنوز هم تعداد اندک ولی پیوسته ای از پیروان را همچنان به خود جلب می کند.

با آنکه ستاره اقبال نظریه کنش متقابل نمادین افول کرده بود، اما در این دوره، کار اروینگ گافمن در زمینه نظریه نمایشی، آنرا از حالت اختصار درآورد.

در دهه های 1960و1970، تحولات چشمگیری در ((جامعه شناسیهای خلاق)) رخ داد. جامعه شناسی پدیده شناختی، روش مردمنگارانه وجامعه شناسی وجودی همچنان توجه فراوان جامعه شناسان را به خود جلب می کنند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد