دانشجویان رشته مدیریت امور فرهنگی جهاد دانشگاهی بندرعباس

این وبلاگ فضائی است برای تبادل دانش میان اساتید و دانشجویان رشته مدیریت امور فرهنگی جهاد دانشگاهی بندرعباس

دانشجویان رشته مدیریت امور فرهنگی جهاد دانشگاهی بندرعباس

این وبلاگ فضائی است برای تبادل دانش میان اساتید و دانشجویان رشته مدیریت امور فرهنگی جهاد دانشگاهی بندرعباس

نظریه های جامعه شناسی در دوران معاصر(3)

نظریه های جامعه شناسی در دوران معاصر

تالیف : جورج ریترز

ترجمه : محسن ثلاثی

مدرس: استاد بیژن خشنود

بخش سوم

از صفحه 118

توافق و کشمکش


نظریه های توافق، ارزشها و هنجارهای مشترک را برای جامعه، بنیادی می انگارند وبر نظم اجتماعی مبتنی بر توافقهای ضمنی تاکید می ورزند و نیز دگرگونی اجتماعی را دارای آهنگی کند  و سامانمند می دانند. برعکس، نظریه های کشمکش بر چیرگی برخی از گروه های اجتماعی بر گروه های دیگر تاکید می ورزند و نظم اجتماعی را مبتنی بر دخل و تصرف و نظارت گروههای مسلط می انگارند و نیز دگرگونی اجتماعی را دارای آهنگی سریع و نابسامان می دانند و معتقدند که این دگرگونی بیشتر زمانی رخ می دهد که گروههای زیردست گروههای مسلط را برمی اندازند.

وجه تفاهم دو نظریه: هر دو آنها نظریه های سطح کلان هستند که با ساختارهای اجتماعی و نهادهای اجتماعی پهن دامنه سر و کار دارند.


کارکردگرائی ساختاری


بسیاری بر این باورند که کارکرد گرایی ساختاری بر نظریه جامعه شناسی مسلط بوده است.رابرت نیزبت می گوید که این نظریه، بی گمان تنها و مهمترین نظریه در علوم اجتماعی سده کنونی بوده است. برخی دیگر بر این نظر هستند که کارکردگرایی ساختاری، از همه جهات، مترادف با جامعه شناسی بوده است. با این همه، باید گفت که گرچه این نظریه زمانی بر جامعه شناسی تسلط داشت، اما اکنون به عنوان یک نظریه جامعه شناسی اهمیت پیشین خود را از دست داده است.

به هر روی، آنها این را می پذیرند که احتمال دارد این نظریه به صورت نظریه جامعه شناختی دیگری تکامل یابد، همچنان که خود آن از دل ارگانیسم ما قبل خود تکامل یافته است.

مارک آبراهامسون(1978) استدلال می کند که کارگردگرایی ساختاری ماهیت یکپارچه ای ندارد. او سه نوع کارکردگرایی ساختاری را بر می شمرد:

نخستین نوع، کارکردگرایی فردگرایانه است. دراین گونه کارکردگرایی، بر نیازهای کنشگران و انواع ساختارهای بزرگی( برای مثال، نهادهای اجتماعی، ارزشهای فرهنگی) که به عنوان پاسخهای کارکردی به این نیازها پدیدار   می شوند، تاکید می شود

نوع دوم، کارکردگرایی فیمابینی است . در این گونه کارکردگرایی بر روابط اجتماعی، به ویژه مکانیسمهایی که برای سازگاری با فشارهای موجود در این روابط به کار برده می شوند، تاکید می گردد.

نوع سوم، کارکردگرایی اجتماعی است که رهیافت غالب را در میان جامعه شناسان هوادار کارکردگرایی ساختاری تشکیل می دهد. کارکردگرایی اجتماعی بیشتر به ساختارهای اجتماعی و پهن دامنه جامعه، روابط داخلی میان آنها و نیز تاثیرهای مقیدکننده آنها روی کنشگران، توجه دارد.

 

ریشه های تاریخی


اگوست کنت، هربرت اسپنسر و امیل دورکیم، بر کارکردگرایی ساختاری از همه بیشتر تاثیر داشتند.

 کنت از جامعه((خوب)) برداشتی هنجارمند داشت. کنت نظامهای اجتماعی را بسان نظامهای ارگانیکی می انگاشت که درست به همان گونه ارگانیسمهای زیست شناختی کار می کنند.

 اسپنسر میان ارگانیسمهای اجتماعی و فردی همانندیهای گوناگونی می دید.

سرانجام اینکه، خود هریک از اجزای پدیده های فردی و اجتماعی را می توان به عنوان یک ارگانیسم در نظر گرفت.

 

شاید مهمترین کار دورکیم، این بود که میان مفهوم علت اجتماعی و مفهوم کارکرد اجتماعی، تمایز قایل بود.

کارکردگرایی ساختاری نوین برپایه مفروضاتی عمل می کند که از  افکار این 3 جامعه شناس  برجسته قدیم سرچشمه  گرفته اند.

آنها برای اجزای نظام در تداوم عملکرد کل نظام، نقش مثبتی قایلند.


نظریه قشربندی کارکردی و انتقادهای برآن


نظریه قشربندی کارکردی مطرح شده به وسیله کینگزلی دیویس و  ویلبرت مور(1954) شاید شناخته ترین کار در نظریه ساختاری-کارکردی باشد.آنها آشکارا گفته اند که قشربندی اجتماعی را به گونه ای جهانی و ضروری درنظر می گیرند. آنها استدلال می کنند که هیچ جامعه ای در جهان نبوده است که قشربندی نشده یا کاملا بدون طبقه باشد. از دیدگاه آنها، قشربندی ضرورت کارکردی دارد.

آنها نظام قشربندی را بعنوان یک ساختار درنظر می گیرند و یادآور می شوند که قشربندی نه به افراد  درون قشربندی، بلکه به نظامی از سمتها اطلاق می شود: آنها بر این تاکید میکنند که چگونه سمتهای مشخص درجات متفاوتی از حیثیت را با خود یدک    می کشند ولی با چگونگی  دستیابی افراد به سمتهای مشخص، کاری ندارند.

ویویس و مور نگفته اند که جامعه برای اطمینان از انتصاب شایسته سمتهای بلندپایه، یک نوع نظام قشربندی را آگاهانه ساخته پرداخته می کند، بلکه آشکارا گفته اند که قشربندی یک (( تمهید است که ناخودآگانه شکل      می گیرد)) اما همین تمهید برای هر جامعه ای که خواسته باشد باقی بماند ضرورت دارد وباید انجامش دهد.

به نظر دیویس و مور، جامعه برای اطمینان از انتصاب آدمهای شایسته در سمتهای بلندپایه، باید پاداشهای گوناگونی، مانند حیثیت، حقوق بالا و فراغت کافی، را برای این افراد در نظر گیرد.

یکی از انتقادهای بنیادی این است که نظریه قشربندی کارکردی جایگاه ممتاز کسانی را که هم اکنون قدرت، حیثیت و پول را  در اختیار دارند، تحکیم می کند.

به نظریه کارکردی از این جهت نیز می توان انتقاد کرد که می گوید چون ساختار اجتماعی قشربندی شده ای در گذشته وجود داشته است، پس در آینده نیز باید همچنان ادامه داشته باشد. شاید جوامع آینده را بتوان به شیوه های قشربندی نشده ای سازمان داد.


پیش نیازهای کارکردی جامعه


یکی از مهمترین مسائل مورد علاقه کارکرد گرایان ساختاری، تحلیل چیزهایی-ساختارها و به ویژه کارکردها- است که یک نظام اجتماعی برای بقای خود به آنها نیاز دارد. کارکردگرایان ساختاری معتقدند که هیچ جامعه ای نمی تواند بر پایه زور  برای مدتی طولانی عملکرد داشته باشد.

روی دیگر سکه این بحث در مورد پیش نیازهای کارکردی، ویژگیهایی است که یک جامعه برای زنده ماندن باید آنها را داشته باشد. یکی آنکه، هر جامعه ای باید برای برخورد با محیطش روشهای مناسبی داشته باشد. یکی از جنبه هایی که می توان در این قضیه برخورد با محیط تشخیص داد، بومشناسی است. هر جامعه ای باید بتواند نیازهای لازم برای بقایش(خوراک، سوخت، مواد خام و نظایر آن) را از محیط بیرون بکشد، بدون آنکه منابعش را نابود کند.همچنین، هر جامعه ای باید روش کارآمدی برای برقراری روابط جنسی داشته باشد.

هرجامعه ای باید به اندازه کافی نقشهای تفکیک شده در اختیار داشته باشد و نیز این را بداند که به چه شیوه ای باید این نقشها را به مردمش واگذار کند. مهمترین صورت تفکیک نقش، قشربندی اجتماعی است. یکی از بنیادی ترین اصول کارکردگرایی ساختاری  این است که هر جامعه ای برای زنده ماندن به قشربندی نیاز دارد.

همچنین، یک نظام ارتباطی کارآمد، پیش نیاز هر نوع نظام اجتماعی انگاشته شده است . عناصر سازنده این نظام، عبارتند از زبان و راههای ارتباطی.

کارکردگرایان ساختاری نه تنها معتقدند که نظام فرهنگی مشترکی باید در جامعه وجود داشته باشد، بلکه از نیاز به یک نظام مشترک ارزشی در سطح فردی نیز سخن می گویند.

کارکردگرایان ساختاری همچنین استدلال می کنند که جامعه به یک رشته هدفهای مشترک و روشن نیاز دارد. اگر مردم هدفهای گوناگون و جداگانه ای را در پیش گیرند، هرج و مرج ناشی از آن، هرگونه جامعه ای را امکانپذیر می سازد. هدفهای مشترکی چون خوشبختی در زناشویی، موفقیت فرزندان و دستاورد شغلی، انسجام سطح بالایی را برای جامعه به ارمغان می آورند.

ازنکات گفته شده استنباط می شود که هر جامعه ای برای بقای خود، به اجتماعی کردن اعضایش نیاز دارد. اگر فراگرد اجتماعی کردن باعث شود که همه ارزشهای شایسته ملکه ذهن کنشگران شود، آنها به خواست خودشان خود را با این ارزشها تطبیق می دهند.

 

کارکرد گرایی ساختاری تالکت پارسونز


یک کارکرد(( مجموعه فعالیتهایی است که در جهت برآوردن یک نیاز یا نیازهای نظام انجام می گیرد)) پارسونز با توجه به این تعریف معتقد است که چهار تکلیف است که برای همه نظامها ضرورت دارند( یا ویژگیهای آنها است):

1-تطبیق       2-دستیابی به هدف      3-یکپارچگی       4-سکون یا نگهداشت الگو.

هر نظامی برای زنده ماندن باید این چهار کارکرد را انجام دهد.

1-تطبیق: هر نظامی باید خودش را با موقعیتی که در آن قرار گرفته است تطبیق دهد، یعنی باید خودش را با محیطش تطبیق دهد و محیط را نیز با نیازهایش سازگار سازد.

2-دستیابی به هدف: یک نظام باید هدفهای اصلی اش را تعیین کند و به آنها دست یابد.

3- یکپارچگی: هر نظامی باید روابط متقابل اجزای سازنده اش را تنظیم کند و به رابطه میان چهار تکلیف کارکردیش سر و صورتی بدهد.

4- سکون یا نگهداشت الگو: هر نظامی باید انگیزشهای افراد و الگوهای فرهنگی آفریننده و نگهدارنده این انگیزشها را ایجاد، نگهداری و تجدید کند.

 

 

این چهار تکلیف در کلی ترین سطح آن، با چهار نظام کنش پیوند دارند. 

1- ارگانیسم زیست شناختی، نوعی نظام کنش است که کارکرد تطبیقی اش را از طریق سازگاری و تغییر شکل جهان خارجی انجام می دهد.

2-نظام شخصیتی، کارکرد دستیابی به هدف را از طریق تعیین هدفهای نظام و بسیج منابع برای دستیابی به آنها، انجام دهد.

3- نظام اجتماعی، با تحت نظارت درآوردن اجزای سازنده اش، کارکرد یکپارچگی را انجام می دهد.

4-نظام فرهنگی، کارکرد سکون را با تجهیز کنشگران به هنجارها و ارزشهایی که آنها را به کنش برمی انگیزاند، انجام می دهد.

 

نظام کنش


ساختار نظام کلی کنش

 

نظام فرهنگی4

نظام اجتماعی3

ارگانیسم رفتاری1

نظام شخصیتی2

 

آشکار است که پارسونز برداشت روشنی از «سطوح» واقعیت اجتماعی و نیز روابطشان داشت. تنظیم سلسله مراتبی این سطوح واقعیت نیزآشکار است.این سطوح در نظام پارسونز به  دو شیوه ترکیب شده اند نخست آنکه، هریک از سطوح پایینتر، شرایط و انرژی مورد نیاز را برای سطوح بالاتر فراهم می کند، دوم اینکه، سطوح بالاتر سطوح زیرین خود را در این سلسله مراتب، تحت نظارت دارند.

در پنداشتهایی که پارسونز درباره نظامهای کنش مطرح کرد، با مساله نظم روبرو می شویم که از آغاز کار مهمترین نگرانیش بود و مایه عمده انتقاد بر کارش نیز همین امر بوده است.

 پارسونز به مساله نظم به شیوه کارکردگرایی ساختاری پاسخ گفت که به نظر او، با یک رشته مفروضات زیر عمل می کند:

1-نظامها از خاصیت نظم و وابستگی متقابل اجزاء برخوردارند.

2-نظامها گرایش به حفظ خودبخودی نظم یا توازن دارند.

3-نظامها می توانند ایستا باشند یا با یک فراگرد دگرگونی سامانمند عمل کنند.

4-ماهیت بخشی از نظام بر صورتی که بخشهای دیگر نظام به خود می گیرند، تاثیر می گذارند.

5-نظامها مرزهای محیطشان را حفظ می کنند.

6-تخصیص و یکپارچگی، دو فراگرد بنیادی اند که برای حالت توازن نظامها ضروری اند.

7- نظامها گرایش به حفظ خود دارند، بدین معنی که مرزهای روابط اجزاء با کل را حفظ می کنند، تنوعات محیطی را تحت نظارت دارند و گرایش به دگرگونی در داخل نظام را مهار می کنند.


نظام اجتماعی


 یک نظام اجتماعی از مجموعه ای از کنشگران فردی ساخته می شود که، در موقعیتی که دست کم جنبه ای فیزیکی یا محیطی دارد، با یکدیگر کنش متقابل دارند.

پارسونز در تحلیل نظام اجتماعی، نه تنها یک ساختارگرا  بلکه یک کارکردگرا نیز بود.

پیش نیازهای کارکردهای اجتماعی از نظر پارسونز بشرح ذیل است:

1-هر نظام اجتماعی باید چنان ساختار گیرد تا بتواند به گونه ای سازگار یا نظامهای دیگرعمل کند.

2-هر نظام اجتماعی برای آنکه باقی بماند باید از پشتیبانی ضروری نظامهای دیگر برخوردار باشد.

3-هر نظامی باید نیازهای کنشگرانش را به اندازه کافی برآورده سازد.

4-یک نظام اجتماعی برای بقایش به یک زبان نیاز دارد.

در بحث پارسونز از پیش نیازهای کارکردی نظام اجتماعی، آشکار است که او بر نظامهای پهن دامنه و رابطه شان با یکدیگر، تاکید دارد.

با توجه به علاقه اصلی پارسونز به نظامهای اجتماعی، فراگردهای ملکه ذهن ساختن و اجتماعی کردن، در این تلفیق اهمیت اساسی دارند.

در یک فراگرد اجتماعی شدن موفق، این هنجارها و ارزشها ملکه ذهن می شوند.

پارسونز اجتماعی شدن را فراگرد محافظه کارانه ای می داند.

توجه پارسونز به کل نظام است و نه کنشگر داخل نظام- یعنی نحوه اعمال نظارت نظام بر کنشگر و نه نحوه ایجاد و ابقای نظام بوسیله کنشگر.

 

پارسونز چهار ساختار و خرده نظام را برحسب کارکردهایی که انجام می دهد بشرح ذیل تشخیص می دهد:

1-اقتصاد، خرده نظامی است که کارکرد تطبیق با محیط را از طریق کار، تولید و تخصص، برای جامعه انجام       می دهد.

2-سیاست(یا نظام سیاسی) کارکرد دستیابی به هدف را  از طریق پیگیری هدفهای اجتماعی و بسیج کنشگران و منابع در جهت این اهداف، انجام می دهد.

3-نظام اعتقادی کارکرد سکون را از طریق انتقال فرهنگ(هنجارها و ارزشها) به کنشگران(برای مثال، مدرسه و خانواده) انجام می دهد و بدین سان، فرهنگ را ملکه ذهن آنها می سازد.

4-کارکرد یکپارچگی را عرف اجتماعی(برای مثال، قوانین) انجام می دهد و همین عرف است که عناصر گوناگون سازنده جامعه را هماهنگ می سازد.

برای پارسونز، نظام فرهنگی حتی بیشتر از ساختارهای نظام اجتماعی اهمیت دارد. در واقع او، همچنانکه پیش از این دیده ایم، نظام فرهنگی بر تارک نظام کنش پارسونز جای دارد و او (در 1966)خودش را یک جبرگرای فرهنگی نامیده بود.

 

نظام فرهنگی


فرهنگ این خاصیت ویژه را دارد که کم وبیش می تواند بخشی از نظامهای دیگر گردد. بدین سان که فرهنگ در نظام اجتماعی به صورت هنجارها و ارزشها تجسم می یابد و در نظام شخصیتی ملکه ذهن کنشگران می شود.

نظام اعتقاد2

عرف اجتماعی3

اقتصاد1

سیاست2

بدین سان که فرهنگ را نظام الگو دار و سامانمندی از نمادها می داند که هدفهای جهتگیری کنشگران، جنبه های ملکه ذهن شده نظام شخصیتی و الگوهای نهادمند نظام اجتماعی را در بر می گیرد.


نظام شخصیتی


نظام شخصیتی نه تنها بوسیله نظام فرهنگی بلکه از سوی نظام اجتماعی نیز نظارت می شود.

بنظر می رسد که پارسونز از این اتهام که نظام شخصیتی ضعیف و تحت نظارت عوامل خارجی است آگاهی داشت و درصدد بود که با قایل شدن قدری استقلال برای نظام شخصیتی، خود را از این تنگنا بیرون آورد.

پارسونز شخصیت را نظام سازمان یافته ای از جهتگیری و انگیزش کنش کنشگر فردی، می انگارد.

پارسونز میان سه گونه تمایلات نیازی بنیادی تمایز قایل می شود که بشرح ذیل است:

1- وی کنشگران را وا می دارد تا در روابط اجتماعیشان به دنبال عشق، تایید و نظایر آن بروند.

2-ارزشهای ملکه ذهن شده ای را  دربر می گیرد که کنشگران را به رعایت معیارهای گوناگون فرهنگی               وا  می دارد.

3- چشمداشت های نقشی کنشگران را به دادن و ستاندن پاسخهای متناسب سوق می دهند.


نظریه تکاملی


کار پارسونز با ابزارهای مفهومی چون تکالیفهای کارکردی و نظامهای کنش، او را به این متهم ساخت که نظریه ای ایستا و بدون قابلیت برخورد با دگرگونی اجتماعی، را مطرح کرده است. پارسونز که از دیرباز به این اتهام حساس بود، استدلال می کرد که گرچه بررسی دگرگونی ضروری است، اما بررسی ساختار باید پیش از آن انجام گیرد.

نخستین عنصر سازنده این انگاره، فراگرد تمایز بود. وی فرض را بر این گرفته بود که هر جامعه ای از یک رشته خرده نظامهایی ساخته می شود که چه از نظر ساختار و چه از جهت اهمیت کارکردی برای جامعه گسترده تر، با یکدیگر تفاوت دارند.با تکامل یافتن جامعه، خرده نظامهای جدید تمایز می یابند اما این به تنهایی کافی نیست، بلکه این خرده نظامها باید تخصیص یافته تر و تطبیق پذیرتر از خرده نظامهای پیشین باشند. این نظر پارسونز را به جنبه  اساسی انگاره تکاملی اش، یعنی فکر رشد تطبیق پذیری کشاند. خود او این فراگرد را اینگونه توصیف کرده است:

برای آنکه فراگرد تمایز، نظام متعادلتر و تکامل یافته تری را به دست دهد، باید هر یک از خرده نظامهای تازه تمایز یافته ... گنجایش تطبیقی شان را برای انجام دادن کارکرد اصلی شان،  در مقایسه با انجام آن فراگرد در ساختار پراکنده تر پیشین... افزایش دهند... این فراگرد را می توان جنبه رشد تطبیق پذیری چرخه دگرگونی تکاملی به شمار آورد.

این الگوی بسیار مثبتی از دگرگونی اجتماعی به شمار می آید. این الگو فرض را براین می گیرد که هر جامعه ای به موازات تکامل یافته تر شدن، عموما بهتر میتواند از پس مسایلش برآید.

جامعه دستخوش تکامل باید از نظام انتسابی به سوی یک نظام دستاوردی حرکت کند.

اما هیچ فراگرد عامی نیست که همه جوامع را به یکسان متاثر سازد.برخی جوامع تکامل را شتاب می بخشند، در حالیکه جوامع دیگری ممکن است « گرفتار کشمکشهای داخلی و گرفتاریهای دیگری» باشند که از فراگرد تکامل جلوگیری می کنند و حتی ممکن است وضع را «وخیم تر» سازند.

پارسونز برای اینکه امور را ساده تر کند سه مرحله را در فراگرد تکامل تشخیص داد- ابتدایی، میانین و نوین .

 او بیشتر بر پایه ابعاد فرهنگی، این مراحل را از هم متمایز کرد. تحول اساسی در انتقال از مرحله ابتدایی به مرحله میانین، توسعه زبان و به ویژه زبان نوشتاری است. تحول بنیادی در انتقال  از مرحله میانین به نوین، «قواعد نهادمند نظم هنجاربخش» یا قوانین است.


الگوی کارکرد گرایی ساختاری رابرت مرتون


با آنکه پارسونز مهمترین نظریه پرداز کارکردی ساختاری است، شاگردش مرتون، کسی است که تنها بیانیه مهم را درباره کارکردگرایی ساختاری در جامعه شناسی را نوشته است.

مرتون در این مساله برخی از جنبه های افراطی و غیر قابل توجیه کارکرد گرایی ساختاری را مورد انتقاد قرار داد.

مرتون به آنچه که خود سه اصل مسلم و بنیادی تحلیل کارکردی می دانست، انتقاد کرد:

1-نخستین آنها اصل وحدت کارکردی است. این اصل بنا  را بر این می گذارد که رویه ها و باورداشتهای فرهنگی و اجتماعی معیارین، برای کل جامعه و نیز افراد آن، جنبه کارکردی دارند. اما مرتون براین عقیده است که گرچه این نظر در مورد جوامع کوچک و ابتدایی درست است، اما نمی توان آنرا به جوامع بزرگتر و پیچیده تعمیم داد.

2-شمول عام، اصل دوم کارکردگرایی است . براساس این اصل همه صورتهای فرهنگی و اجتماعی معیارین و ساختارها، کارکرد های مثبت دارند.اما مرتون می گوید که این اصل با آنچه که در جهان واقعی می یابیم سازگاری ندارد.

3-سومین اصل، گریزناپزیری کارکردها  است. بنا براین اصل، استدلال می شود که همه جنبه های معیارین جامعه نه تنها کارکردهای مثبت دارند، بلکه بخش گریزناپذیری از کارکرد کلی جامعه را نشان میدهند. این اصل به این تصور می انجامد که همه ساختارها و کارکردها برای جامعه ضرورت کارکردی دارند و هیچ ساختار کارکردی دیگری را نمی توان یافت که بخوبی کارکردهای رایج جامعه  عمل کند.مرتون به پیروی از پارسونز، در انتقاد به  این نظر می گوید که ما باید دست کم آمادگی پذیرش این واقعیت را داشته باشیم که شقوق ساختاری و کارکردی گوناگونی را می توان در داخل جامعه پیدا کرد.

کارکردگرایان ساختاری پیشین تقریبا یکسره بر کارکردهای یک ساختار یا نهاد اجتماعی برای ساختارها و نهادهای دیگر، تاکید می ورزیدند. اما بنظر مرتون، تحلیلگران پیشین انگیزه های ذهنی افراد را با کارکردهای ساختارها یا نهادها اشتباه گرفته بودند. بنظر او، تاکید کارکردگرایان ساختاری بیشتر باید بر کارکردهای اجتماعی باشد تا انگیزه های فردی.

یاد آآآد1ب1آااااااازاز677زسظز1زلالggلا2225ا11  لاااااشسّّییییییآوری این نکته مهم است که یک واقعیت اجتماعی می تواند برای واقعیت اجتماعی دیگر پیامدهای منفی داشته باشد موتون برای تصحیح این چشم پوشی جدی در کارکردگرایی ساختاری پیشین، مفهوم کژکارکرد را مطرح کرد.

1-کژکارکرد: درست همچنانکه ساختارها یا نهادها می توانند به حفظ بخشهای دیگر نظام اجتماعی کمک کنند، می توانند برای آنها پیامدهای منفی نیز داشته باشند.برای مثال، برده داری در ایالات متحد برای جنوبیهای سفیدپوست پیامدهای مثبتی چون نیروی کار ارزان، کمک به اقتصاد پنبه کاری و منزلت اجتماعی، داشت. اما کژکارکردهایی چون وابسته ساختن شدید جنوبیها به اقتصاد کشاورزی و در نتیجه، عدم آمادگی برای صنعتی شدن، را نیز بهمراه داشت. دست کم، بخشی از نابرابری طولانی میان شمال و جنوب در امر صنعتی شدن، را می توان به کژکارکردهای نهاد  برده دای در جنوب نسبت داد.

2- بی کارکرد: مرتون همچنین مفهوم بی کارکرد را به عنوان، عملکردهایی که برای یک نظام دردی را دوا      نمی کنند،مطرح کرد. از جمله  این کارکردها، صورتهای اجتماعی«به جا مانده» از دوران تاریخی پیشین، می باشند. اینها ممکن است در گذشته پیامدهای مثبت یا منفی داشته باشند، اما در جامعه معاصر هیچ اثر مهمی ندارند.

مرتون برای پاسخ به این پرسش که آیا کفه کارکردهای مثبت بر کفه کژکارکردها سنگینی می کند و یا برعکس، مفهوم تعادل خالص را مطرح ساخت.

3-سطحهای تحلیل کارکردی: مرتون برای آنکه از پس این پرسشها برآید، مفهوم سطحهای تحلیل کاربردی را مطرح ساخت. بیشتر کارکردگرایان خودشان را به تحلیل کل جامعه محدود کرده بودند، اما مرتون آشکار ساخت که این تحلیل را می توان در مورد یک سازمان، نهاد و یا یک گروه،را تحلیل کرد.

4- مفاهیم کارکرد آشکار و پنهان: مرتون مفاهیم کارکرد آشکار و پنهان را نیز مطرح کرده است. این دو اصطلاح نیز از ملحقات مهم تحلیل کارکردی به شمار می آیند. بعبارت ساده، کارکردهای آشکار، آنهایی اند که که با قصد قبلی صورت می گیرند، در حالیکه کارکردهای پنهان بدون قصد قبلی انجام می گیرند. برای مثال، کارکرد آشکار برده داری، افزایش بازدهی اقتصاد جنوب بود، اما کارکرد پنهان آن ایجاد یک طبقه محروم بود که برای افزایش منزلت اجتماعی سفیدپوستان جنوب، از غنی گرفته تا فقیر، کار می کردند.

مرتون این نکته را آشکار کرد که پیامدهای پیش بینی نشده و کارکردهای پنهان، یکی نیستند. یک کارکرد پنهان هرچند که نوعی پیامد پیش بینی نشده است، اما پیامدی است که برای یک نظام معین خاصیت کارکردی دارد.

مرتون بر این نظر است که نمی توان گفت همه ساختارها برای کارکرد نظام اجتماعی گریز ناپذیرند.

انتقادی ذاتی


یکی از انتقادهای عمده بر کارکردگرایی ساختاری این است که به تاریخ به اندازه کافی نمی پردازد-یعنی در واقع، ذاتا غیر تاریخی است.

نمی توان گفت که کارکردگرایی ساختاری لزوما ضد تاریخی است، اما هیچ چیزی در نظریه نیست که مانع پرداختن آنها به قضایای تاریخی باشد.

به کارکردگرایی ساختاری برای این نیز حمله می شود که به فراگرد دگرگونی اجتماعی چنانچه که باید و شاید نمی پردازد.

به نظر ترنر و ماریانسکی، کارکردگرایان ساختاری غالبا به قضیه دگرگونی توجه نمی کنند و هرگاه هم که به آن می پردازند، بیشتر از دیدگاه تحولی است تا جنبه تکاملی.

بارزترین و رایج ترین انتقاد به کارکردگرایی ساختاری این است که این نظریه نمی تواند چنانچه شاید و باید به قضیه کشمکش بپردازد.

تعیین کننده ترین جنبه تاکید کارکردگرایی ساختاری بر عوامل اجتماعی و فرهنگی و آنچه که این نظریه را به جهتگیری محافظه کارانه وامی دارد، برداشت انفعالی از کنشگران فردی است. در این نظریه، آدمها در قید و بند نیروهای فرهنگی واجتماعی در نظر گرفته می شوند.

قضیه دیگری که با تاکید فرهنگی کارکردگرایان ساختاری بی ارتباط نیست، این گرایش آنها است که مشروعیتهایی را که نخبگان جامعه به کار می برند با واقعیت اجتماعی اشتباه می گیرند.


انتقادهای روش شناختی و منطقی


یکی از انتقادهایی که غالبا بیان می شود، این است که کارکرد گرایی ساختاری اساسا مبهم، ناروشن و پر از ابهام است. بخشی از این  ابهام را می توان به سطحی نسبت داد که  کارکردگرایان  ساختاری  برای  بررسی خود       برمی گزینند. آنها به جای واقعیتهای اجتماعی به نظامهای اجتماعی انتزاعی می پردازند.


غایت شناسی و همان گویی


کوئن و ترنر و ماریانسکی غایت شناسی و همان گویی را مهمترین مسایل منطقی کارکردگرایی ساختاری می دانند.

غایت شناسی را می توان به عنوان نظری تعریف کرد که می گوید جامعه(یا ساختارهای اجتماعی دیگر) منظورها و هدفهایی برای خود دارد. جامعه برای آنکه به این هدفها برسد، ساختارها و نهادهای اجتماعی ویژه ای را می آفرینند یا موجب آنها می شوند.

یک غایت شناسی نا موجه همانی است که بر این دلالت می کند که «موقعیتهای معطوف به مقصود و هدف، راهنمای امور بشری اند، در حالیکه قضیه به این صورت نیست» برای مثال، درست نیست فرض را بر این گیریم چونکه به تولید مثل و اجتماعی کردن اعضایش نیاز دارد، نهاد خانواده را ایجاد می کند.

یک غایت شناسی موجه باید بتواند پیوندهای میان هدفهای جامعه و ساختارهای گوناگونی را که در جامعه وجود دارند، به گونه ای تجربی و نظری اثبات کند.

اما یک غایت شناسی ناموجه به این اظهار نظر خام اکتفاء  می کند که میان یک هدف اجتماعی و یک خرده ساختار خاص، باید پیوندی وجود داشته باشد.

  مبحث فوق و مباحث گذشته تا پایان صفحه 155 می باشد

به امید موفقیت