دانشجویان رشته مدیریت امور فرهنگی جهاد دانشگاهی بندرعباس

این وبلاگ فضائی است برای تبادل دانش میان اساتید و دانشجویان رشته مدیریت امور فرهنگی جهاد دانشگاهی بندرعباس

دانشجویان رشته مدیریت امور فرهنگی جهاد دانشگاهی بندرعباس

این وبلاگ فضائی است برای تبادل دانش میان اساتید و دانشجویان رشته مدیریت امور فرهنگی جهاد دانشگاهی بندرعباس

انسان در جستجوی معنا

با تشکر از استاد گرامی جناب آقای شهرزاد

ادامه مطلب ...

فرایند جهانی شدن از دیدگاه پروفسور حمید مولانا

فرایند جهانی شدن از دیدگاه پرفسور حمید مولانا به کوشش آقای نصیر ضمیری
  ادامه مطلب ...

جهانی شدن

جهانی شدن از منظر آنتونی گیدنز
 

ادامه مطلب ...

با سلام و تشکر از دوستان محترمی که از این ویلاگ دیدن می کنند .

با سلام و تشکر از دوستان محترمی که از این ویلاگ دیدن می کنند . در این ترم قصد داریم تا مقالات و یادداشت های متعددی را که در فضای مجازی منتشر می شود را جهت دستیابی سریع و آسان دوستان در وبلاگ به نمایش بگذاریم .

منتظر نظرات شما هستیم.

چکیده ای از زندگی سوروکین. به کوشش سرکار خانم باقری

افول مکتب شیکاگو

مکتب شیکاگو در دهه 1920 اوج گرفت، اما در دهه 1930، با مرگ مید و عزیمت پارک، گروه جامعه شناسی شیکاگو اهمیت کانونیش را در جامعه شنلسی آمریکا به تدریج از دست داد. فردِ متیوز چندین دلیل را برای افول مکتب شیکاگو بر شمرده است که دو دلیل آن از همه مهمتر به نظر می رسند

نخست آنکه رشتهجامهع شناسی در آمریکا بیش از اندازه می خواست وجهه علمی کسب کند پیوسته از روشهای پیچیده و تحلیلهای آماری سود می جست. اما از سوی دیگر، مکتب شیکاگو به عنوان مکتبی تلقی شده بود که بررسیهای توصیفی و مردمنگارانه  و جهتگیری های شخصی موضوعهای تحقیق( به اصطلاح تامس،تعریف های موقعیت) تاکید می ورزد. پارک روزبه روز ازآمار بیزارتر می شد(و آمار را سرگرمی جادویی نامیده بود)، زیرا به نظر می رسید که تحلیل آماری از تحلیل ذهنیت و ماهیت انفرادی و خاص جلوگیری می کند . این واقعیت که کارهای مهمی با روشهای کمی در شیکاگو انجام گرفته بود، تحت الشعاع وابستگی غالب این مکتب به روشهای کیفی قرار گرفته بود. دلیل دوم آنکه افراد هر چه بیشتری در خارج از شیکاگو، از چیرگی دانشگاه شیکاگو بر جامعه شناسی آمریکا ومجله جامعه شناسی امریکا، بیش از پیش بیزار می شدند. جامعه شناسی شرق در 1930 بنیان گذاشته شد و جامعه شناسان شرق امریکا از چیرگی غرب میانه به طور عام وشیکاگو به طور خاص بیشتر از همه شکوه سر می دادند. به سال 1935 شورش بر ضد شیکاگو به بر کناری شیکاگو از سمت سردبیری انجمن جامعه شناسی و برپایی مجله رسمی تازه ای به نام امریکن سوسیولاجیکل ریویو انجامید . به گفته وایلی (مکتب شیکاگو همچون بلوطی فرو افتاد). این امر به رشد کانونهای قدرت دیگر و از همه مهمتر هاروارد و اتحادیه آیوی میدان داد. نظریه کنش متقابل نمادین، بیشتر یک سنت نامتعین شفاهی بود و به همین دلیل سرانجام، میدان را به نظامهای نظری مشخصتر و مدونتری همچون کارکدگرایی ساختاری وابسته به اتحادیه آیوی واگذار کرد.

 

نظریه جامعه شناسی در نیمه سده بیستم

سربر کشیدن هاروارد، اتحادیه آیوی و کارکرد گرایی ساختاری

ظهور جامعه شناسی در هاروارد، در واقع با ورود پیتیریم سوروکین به این دانشگاه آغاز شد. هنگامیکه سوروکین وارد هاروارد شد، از گروه جامعه شناسی اثری نبود، ولی در پایان نخستین سال ورودش گروهی به این نلم سازمان گرفت و او به ریاست آن برگزیده شد. با آنکه سوروکین یک جامعه شناس نظریه پرداز بود و تا دهه 1960 همچنان آثارش را منتشر می کرد، ولی امروزه از آثارش کمتر سخنی به میان آورده می شود.

نظریه پردازیهای او از بوته آزمون زمان چندان موفق بیرون نیامدند. اهمیت ماندگار سوروکین را باید در ایجاد گروه جامعه شماسی هاروارد و به کار گماردن تالکت پارسونز (که مربی اقتصاد در هاروارد بود) به عنوان مربی در این گروه، جستجو کرد. پارسونز به خاطر معرفی نظریه پردازان اروپایی به مخاطبان آمریکایی و نظریه های جامعه شناختی خودش و نیز دانشجویانش که بسیاریشان بعدها نظریه پردازان برجسته ای در رشته جامعه شناسی شدند، در جامعه شناسی آمریکا شخصیت بانفوذی به شمار می آید.

 

پیتیریم سوروکین (1968-1889). سوروکین نوشته های بسیاری از خود به جا گذاشت و نظریه ای را پروراند که دست کم از نظر پهنه  و پیچیدگی بر کار پارسونز برتری دارد.کاملترین بیان نظریه اش در کتاب چهار جلدی او به نام پویایی اجتماعی و فرهنگی گنجانده شده است که میان سالهای 1937 و 1941 منتشر شد. در این اثر، سوروکین انواع گسترده ای از داده های تجربی را برای پروراندن نظریه عامی درباره دگرگونی اجتماعی و فرهنگی به میان کشید. برخلاف کسانی که درصدد ساختن نظریه های تکاملی درباره دگرگونی اجتماعی بودند، سوروکین نظریه ای چرخه ای را ساخته و پرداخته کرد. او جوامع بشری را میان سه گونه ذهنیت در نوسان می دید ذهنیت حسی، مفهوم پردازانه و آرمانگرایانه. جوامع مبتنی بر ذهنیت حسی بر نقش حواس در درک واقعیت تاکید می ورزند، جوامعی که تحت سلطه شیوه های متعالی تر و مذهبی تر فهم واقعیت دارند، ذهنیت مفهوم پردازانه دارند و جوامع میتنی بر ذهنیت آرمانگرایانه از نوع گذاری اند و تعادل میان دو گونه دیگر را برقرار می سازند.

محرک دگرگونی اجتماعی را باید در منطق درونی هر یک از این جوامع جستجو کرد. به این معنا که جوامع بشری تحت فشار داخلی برای بسط شیوه تفکرشان به آخرین حد منطقی اش، قرار دارند. بدین سان که یم جامعه حسی سرانجام انقدر حسی می شود که زمینه برای سقوطش فراهم می گردد. وقتی ذهنیت حسی به آخرین حد منطقی اش می رسد، مردم به نظام های مفهوم پردازانه پناه می برند. اما همینکه این نظام تازه توفق می یابد، باز دوباره به آخرین حدش سوق داده می شود و در نتیجه جامعه بیش از اندازه مذهبی میگردد. در این هنگام، صحنه برای پدیداری یک فرهنگ آرمانگرایانه آماده می گردد و سرانجام ، همان چرخه پیشین دوباره تکرار می شود. سوروکین نه تنها نظریه ای تکاملی را در مورد دگرگونی اجتماعی ساخته و پرداخته کرد، بلکه برای اثبات نظریه اش شواهد مفصلی را از هنر، فلسفه، سیاست و نظایر آن، به پیش کشید. همین خود آشکارا کار بزرگی بود.

صحبت های بسیاری است که می توان درباره نظریه پردازیهای سوروکین گفت، اما دراین مقدمه تنها می خواستیم که اطلاعی در مورد ابعاد کار او در اختیار خواننده قرار دهیم. توجیه این امر دشوار است که چرا سوروکین در نظریه جامعه شناسی از نظرها افتاد. شاید برای آنکه این نظریه از آن چیزهایی بود که او دوست داشت به آنها حمله کند، با توجه به آنکه در این باره کتابی هم تحت عنوان غرایب و کاستیهای جامعه شناسی نوین و علوم وابسته، به نگارش درآورد (1956). شاید سوروکین را یکی از نسلهای آتی جامعه شناسان نظریه پرداز دوباره کشف کند، ولی در این لحظه، آثارش از جریان اصلی نظریه پردازی نوین جامعه شناسی بیرون افتاده است.

تالکت پارسونز (1979-1902). گرچه رساله هایی را در اوایل کارش به چاپ رسانده بود، ولی خدمت او در این نخستین سالها تاثیری بود که روی دانشجویان کارشناسی ارشد گذاشته بود، دانشجویانی که بعدها خود جامعه شناسان نظریه پرداز برجسته ای شدند. مهمترین این دانشجویان رابرت مرتون بود که در 1936 دکترایش را گرفت و بزودی نظریه پرداز عمده و کانون نظریه پردازی به سبک پارسونز در دانشگاه کلمبیا شد. دانشجوی دیگر کینزلی دیویس بود که دکترایش را گرفت و به همراه یکی از دانشجویان دیگر، ویلبرت مور (که دکترایش را در 1940 از هاروارد گرفت)، یکی از آثار اساسی در نظریه کارکرد گرایی ساختاری را به نگارش در آورد. این نظریه یکی از فراورده های عمده پارسونز و سبک فکریش به شمار می آید. اما تاثیر پارسونز محدود به دهه 1930 نبود. او تا پایان دهه 1960 همچنان دانشجویان برجسته ای را به رشته جامعه شناسی تحویل می داد.

سال تعیین کننده برای پارسونز و نظریه جامعه شناسی آمریکا، سال 1937 بود، همان سالی که او کتاب ساختار کنش اجتماعی را منتشر کرد. این اثر به چهار دلیل عمده برای نظریه جامعه شناسی آمریکا اهمیت داشت. نخست، اینکه نظریه پردازان بزرگ اروپایی را به قشر وسیعی از مخاطبان امریکایی معرفی می کرد. بیشتر صفحات این کتاب به دورکیم، وبر و پارتو اختصاص دارد. تفسیری که او از این نظریه پردازان به دست داد، تصویر انها را در جامعه شناسی امریکا برای سال های متمادی مشخص کرد.

دوم، آن که پارسونز با آنکه بر کار دورکیم و وبر و حتی پارتو تاکید ورزید، اما تقریبا هیچ توجهی به مارکس نشان نداد. در نتیجه نظریه مارکس همچنان بدور از مشروعیت کافی در جامعه شناسی باقی ماند.

سوم، آن که کتاب ساختار کنش اجتماعی پارسونز نظریه پردازی جامعه شناختی را به عنوان یک فعالیت مشروع و مهم در جامعه شناسی مطرح ساخت. نظریه پردازی هایی که از آن پس در ایالات متحد انجام گرفت، به کار پارسونز بسیار مدیون است.

سرانجام، این که پارسونز از نظریه های ویژه ای در جامعه شناسی دفاع کرد که بعدها تاثیر ژرفی بر این رشته گذاشتند. در آغاز او به عنوان نظریه پرداز کنش تصور شده بود و خود همچنین تصوری درباره خودش داشت ( برای اطلاع از بحثی درباره نظریه کنش به طور عام وسهم پارسونز در این نظریه، به فصل 9 همین کتاب مراجعه کنید.) به نظر می رسید که پارسونز بر کنشگران و اندیشه ها و کنشهایشان تاکید دارد. اما در پایان اثر نشر شده در 1937 و آثار بعدیش، بیش از پیش به یک نظریه پرداز ساختاری کارکردی شبیه شد و بر نظام های اجتماعی و فرهنگی پهنه دامن تاکید می ورزید ( برای مطالعه بحثی درباره کارکردگرایی ساختاری و سهم پارسونز در آن به فصل 3 همین کتاب نگاه کنید). گرچه پارسونز استدلال می کرد که تناقضی میان این نظریه ها وجود ندارد، اما بیشتر بعنوان یک کارکردگرایی ساختاری مشهور شده بود. او نخستین مدافع این نظریه بود که بر جامعه شناسی چیرگی یافته و تا سال های اخیر همچنان جایگاه ممتازش را حفظ کرده یود. قدرت نظری پارسونز و نیز کارکردگرایی ساختاری، در این نهفته است که روابط میان ساختارها و نهادهای پهن دامنه را ترسیم می کنند.

نوشته های عمده پارسونز درباره نظریه کارکردی ساختاری اش، در اوایل دهه 1950 در قالب چندین کتاب مطرح شدند که مهمترین آنها کتاب نظام اجتماعی است (1951). در این اثر و آثار دیگر، پارسونز گرایش به تاکید بر ساختارهای جامعه و روابطش با همدیگر، داشت. به نظر او، این ساختارها از یکدیگر پشتیبانی می کنند و گرایش به حرکت بسوی یک توازن پویا دارند. تاکید او بیشتر بر چگونگی حفظ نظم در میان عناصر گوناگون جامعه بود. از دیدگاه او، دگرگونی یک فراگرد سامانمند است. پارسونز سرانجام یک نوع نظر نو تکاملی را درباره دگرگونی اجتماعی پذیرفت(1971،1966). او نه تنها به خود نظام اجتماعی بلکه به روابط آن با دیگر نظام های کنشی، بویژه نظام های فرهنگی و شخصیتی، نیز توجه داشت. اما نظر بنیادی او درباره روابط بین نظام ها، اساسا همان نظر او درباره روابط درون نظام بود، به این معنا که هر دو را دارای انسجام، توافق و نظم می دانست. به عبارت دیگر، ساختارهای گوناگون اجتماعی کارکرد های مثبت متعددی را برای یکدیگر انجام می دهند.

پس آشکار شد که چرا پارسونز را بیشتر به یک کارکردگرای ساختاری می انگارند. به موازات بلندتر شدن آوازه پارسونز، قدرت نظریه ساختاری کارکردی نیز در ایالات متحد بیشتر شد. کار پارسونز هسته مرکزی این نظریه را تشکیل می دهد، اما دانشجویان و شاگردان او نیز در بسط دامنه این نظریه و چیرگی آن بر ایالات متحد تاثیر داشتند.

گرچه پارسونز نقش های مثبت و مهمی را در تاریخ نظریه جامعه شناسی ایالات متحد ایفاء کرد، اما کارش یک رشته پیامدهای منفی نیز در بر داشت. نخست، آن که تفسیر هایی را درباره نظریه پردازان اروپایی ارائه داد که بیشتر جهتگیری نظری خود او هستند تا جهتگیریهای آنان. بدین سان، بسیاری از جامعه شناسان آمریکایی نخستین بار با تفسیرهای نادرستی از استادان جامعه شناسی اروپا روبرو شدند. دوم، آن که ، همانسان که گفته ایم، پارسونز در اوایل کارش مارکس را ندیده گرفته بود که در نتیجه این بی توجهی، افکار مارکس سال ها در حاشیه جامعه شناسی باقی ماند. سوم، آن که نظریه خودش که سال ها صرف ساختن و پرداختن آن کرده بود، چندین ضعف جدی دارد. با این همه، چیرگی پارسونز بر جامعه شناسی آمریکا سال های متمادی چندان نیرومند بود که صدای منتقدانش را ضعیف و تحت الشعاع قرار داده بود. برای همین، ضعف های نظریه پارسونز و عموما کارکردگرایی ساختاری، خیلی دیرتر آشکار شدند.

برای اینکه از داستانمان خیلی جلوتر نیفتیم، بهتر است به اوایل دهه 190 و تحولات دیگر هاروارد بازگردیم. برای دستیابی به یک بصیرت بهتر درباره تحولات گروه جامعه شناسی هاروارد، بهتر است از طریق شرح زندگی و آثار شخصیت عمده دیگر این گروه، جورج هومنز، نگاهی به آن بیندازیم.

 

جورج هومنز (متولد 1910). یک ثروتمند بوستونی است که درجه لیسانس خود را از هاروارد در سال 1932 گرفت (هومنز، 1984،1962). در نتیجه رکود بزرگ اقتصادی، شغلی بدست نیاورد ولی بیگمان دچار بی پولی نشد. در پاییز 1932، فیزیولوژیستی به نام ال، ژ، هندرسون، درسی را در زمینه نظریه های ویلفرد و پارتو ارائه می داد که از او دعوت شد سر کلاسش حاضر شود و او هم پذیرفت. (پارسونز نیز در این کلاس حضور داشت.) توصیف هومنز از چگونگی کشیده شدنش بسوی نظریه های پارتو، نشان می دهد که نظریه جامعه شناختی آمریکا چقدر محافظه کارانه و ضد مارکسیستی بود:

«من جلب پارتو شدم چرا که او آنچه را که آمادگی بارور کردنش را داشتم ، برایم آشکار ساخته بود. خودم هم دلایل آمادگیم را برای نظریه های پارتو درست نمی دانم، ولی می توانم دست کم یکی از آن دلایل را ذکر کنم. یکی گفته است که جامعه شناسی نوین در واقع کوششی برای پاسخ دادن به استدلالهای انقلابیان است. به عنوان یک بوستونی جمهوری خواه که خانواده به نسبت ثروتمندش را طرد نکرده بود، در سال های 1930 احساس می کردم که شخصا آماج حمله به ویژه از سوی مارکسیستها هستم. من آماده بارور کردن نظریه پارتو بودم، زیرا او وسیله دفاع از خود را برایم فراهم ساخته بود.»   (هومنز، 1962، ص 4)

تاثیر پذیری هومنز از افکار پارتو، به نگارش کتابی انجامید که تحت عنوان درآمدی به پارتو (با همکاری چارلز کرتیس) در 1934 منتشر شد. انتشار این کتاب از هومنز یک جامعه شناس ساخت، حتی با آن که کار پارتو تنها اثر جامعه شناختی بود که او تا آن زمان مطالعه کرده بود.

در 1934، هومنز بعنوان یک عضو دونپایه در هاروارد پذیرفته شد تا از این طریق مسایل مربوط به دکترایش آسانتر حل شود. در واقع، او با آنکه یکی از چهره های عمده جامعه شناسی در آن روزگار شده بود، هرگز به درجه دکترا دست نیافت. هومنز تا سال 1939 همچنان عضو دونپایه هاروارد بود و در این سالها بیش از پیش جذب جامعه شناسی شده بود. در 1939، عضو وابستگی گروه اجتماعی شد، ولی رخداد جنگ جهانی دوم رشته این وابستگی را قطع کرد.

زمانی که هومنز از جبهه به هاروارد بازگشت، پارسونز گروه روابط اجتماعی را در هاروارد بر پا کرده بود و او به آن پیوست. گرچه هومنز به برخی از جنبه های کار پارسونز احرتام می گذاشت، ولی به سبک نظریه پردازی او بسیار انتقاد داشت. در این سال ها یک نوع تبادل فکری دراز مدت میان او و پارسونز آغاز شد که نتایج آن در لابلای صفحات بسیاری از کتاب ها و مجلات آشکار گشت.هومنز اساسا بر این نظریه بود که نظریه پارسونز به هیچ روی یک نظریه نیست، بلکه بیشتر نوعی نظام گسترده ای از مقولات فکری است که بیشتر جنبه های جهان اجتماعی در آن می گنجد. او معتقد بود که نظریه باید سراسر مبتنی بر مشاهدات دقیق زندگی اجتماعی باشد. اما نظریه پارسونز از سطح کلی نظری آغار می شد و سپس راهش را به سطح تجربی باز می کرد.

 

هومنز در کار خودش، انبوهی از مشاهدات تجربی چندین ساله اش را روی هم انباشته کرده بود و تنها در دهه 1950 بود که به رهیافت نظری قانع کننده دست یافت تا با آن بتواند این داده های انبوه را تحلیل کند. این نظریه، رفتارگرایی روانشناختی بود که در افکار همکار روان شناس و هارواردی اش، بی، اف ، اسکینر، به بهترین وجه بیان شده بود. هومنز بر پایه این چشم انداز، نظریه تبادل خود را ساخته و پرداخته کرد (نگاه کنید به فصل 7). چندی بعد در همین فصل به این تحول نظری خواهیم پرداخت. در اینجا باید این نکته اساسی را یاد آور شویم که هاروارد و محصول نظری عمده اش، یعنی کارکردگرایی ساختاری، در اواخر دهه 1930 بر جامعه شناسی آمریکا تسلط یافت و جای مکتب شیکاگو و نظریه کنش متقابلنمادین را گرفت.

مکتب شیکاگو در سراشیب

مکتب شیکاگو را در میانه دهه 1930 و در سراشیب افول بر اثر مرگ مید، عزیمت پارک، شورش جامعه شناسان شرق آمریکا و بنیانگذاری آمریکن سوسیولاجیکل ریویو، ترک گفته بودیم. اما این مکتب از میان نرفته بود و تا اوایل دهه 1950 همچنان نیروی مهمی در جامعه شناسی بکار می رفت. چهره های سرشناسی چون آنسلم اشتراوس و آرنولد رز، همچنان از این دانشگاه دکترا می گرفتند. شخصیت های عمده ای همچون اورت هیوز (فاوت، 1980) که در شکل گیری جامعه شناسی شغل و کار نقش اساسی داشتند، هنوز در شیکاگو باقیمانده بودند.

شخصیت برجسته گروه جامعه شناسی در این دوره، هربرت بلومر (1900-1987) بود. او هوادار عمده رهیافتی نظری بود که بر زمینه کارهای مید، زیمل، پارک، تامس و دیگران در شیکاگو شکل گرفته بود. در واقع این بلومر بود که سال 1937 اصطلاح نظریه کنش متقابل نمادین را باب کرد. او از طریق آموزش هایش در شیکاگو، در زنده نگهداشتن این سنت نقش تعیین کننده ای را بازی کرد. بلومر همچنین رسالاتی را نگاشت که در زنده نگهداشتن نظریه کنش متقابل نمادین تا اواخر دهه 1950 بسیار موثر بودند. او به خاطر مقام های سازمانی مهمی که تا اواخر دهه 1950 در عرصه جامعه شناسی بر عهده داشت، نیز اهمیت دارد. بلومر از سال 1930 تا 1935، خزانه دار جامعه جامعه شناسی آمریکا بود و در 1956 رییس این جامعه شد. وانگهی، او مقام های سازمانی دیگری را نیز بر عهده داشت که بر ماهیت آنچه که در جامعه شناسی منتشر می شد بی تاثیر نبود. بلومر از سال 1941 تا 1952، سردبیر مجله جامعه شناسی آمریکا بود و در تبدیل آن بصورت یکی از وسایل بیانگر کارهایی که در سنت شیکاگو به طور عام و نظریه کنش نمادین به طور خاص انجام می شد، نفش موثری داشت.

در حالی که دانشگاه های سواحل شرقی آمریکا تحت سلطه کارکردگرایی ساختاری در آمده بودند، غرب میانه (حتی تا امروز) همچنان به عنوان دژ نظریه کنش متقابل نمادین باقی مانده است. در دهه 1940، نظریه پردازان برجسته کنش متقابل نمادین، مانند آرنولد رز در مینه سوتا، رابرت هابنشتاین، در میزوری، گرگوری استون در میشیگان و از همه مهمتر، مانفورد کون (1963 1911 ) در آیوا، در سراسر غرب میانه پراکنده بودند.

میان بلومر در دانشگاه شیکاگو و کون در دانشگاه آیوا، شکافی پدید آمد؛ در واقع صحبت اختلاف نظر میان مکاتب کنش متقابل نمادین شیکاگو و آیوا، سر زبانها افتاده بود. اساسا این شکاف سر قضیه علم ئ روان شناسی رخ داده بود. کون تاکید نظریه کنش متقابل نمادین را بر کنشگران و اندیشه ها و کنشهایشان پذیرفته بود، اما می گفت که این پدیده ها را باید به روش علمی تری بررسی کرد از جمله از طریق کاربرد پرسشنامه. ولی بلومر هوادار روشهای «معتدلتری» همچون درون نگری همدلانه و مشاهده مشارکت آمیز بود.

با وجود این فعالیت های گوناگون، مکتب شیکاگو، به ویژه از لحظه ای که بلومر در 1952 از شیکاگو به دانشگاه کالیفرنیا در برکلی رفت، در سراشیب افتاد. البته دانشگاه شیکاگو همچنان از یک گروه آموزشی نیرومند جامعه شناسی برخوردار بود، ولی این گروه بیش از پیش وجه اشتراکش را با سنت مکتب شیکاگو از دست می داد. گرچه مکتب شیکاگو دیگر مرده بود، ولی قلب نظریه کنش متقابل نمادین هنوز می تپید و هواداران عمده ای در سراسر آمریکا داشت.     

  

چکیده ای از زندگینامه سوروکین

پیتیریم سوروکین در 21 ژانویه 1889 در یکی از دهکده های دور افتاده روسیه پا به جهان گذاشت. در نوجوانی، زمانی که یک طلبه کشیشی بود، به خاطر فعالیت های انقلابی دستگیر شد و چهار ماه را در زندان گذراند. سرانجام راهش را به دانشگاه سنت پطرزبوگ باز کرد. در این دوره، مطلعات پیگرانه، مسئولیتهای آموزشی و فعالیت های انقلابی را با هم انجام می داد که همین فعالیتها بار دیگر او را به زندان کوتاه مدت انداخت. سوروکین می بایست از رساله دکترایش در ماه مارس 1917 دفاع کند، ولی به راه افتادن انقلاب روسیه این آزمون را به تعویق انداخت. سوروکین تا سال 1922 موفق به گرفتن درجه دکترا نشد. او که در انقلاب فعال ولی مخالف بلشویکها بود، در دولت موقت کرنسکی مقامی گرفت. زمانی که بلشویکها پیروز شدند، سوروکین بار دیگر خود را زندانی یافت البته این بار به دست بلشویکها. سرانجام، به دستور مستقیم لنین سوروکین آزاد شد و اجازه یافت به دانشکاه برگردد و کارهای نیمه تمامش را از سر گیرد. نوشته های او در این دوره سانسور می شد و خودش نیز تحت تعقیب پلیس مخفی بود. عاقبت به او اجازه دادند که روسیه را ترک کند و بعد از توقفی در چکوسلواکی، در اکتبر 1923 وارد ایالات متحد شد. سوروکین در آغاز در دانشکده های گوناگون سخنرانی می کرد اما سرانجام جایگاهی در دانشگاه مینه سوتا به دست آورد او خیلی زود عضو تمام وقت این دانشگاه شد. سوروکین کتابهای زیادی را در روسیه منتشر کرده بود که آنها را پی در پی در ایالات متحد بیرون می داد. او خودش در مورد بازدهی کارش در مینه سوتا گفته بود« می دانم که این قدر بازدهی از حد متوسط بازدهی یک جامعه شناس معمولی بسیار فرا رفته بود». کتابهایی چون تحرک اجتماعی و نظریه های جامعه شناختی  معاصر او را در سطح ملی پر آوازه ساختند. در 1929، نخستین کرسی جامعه شناسی در دانشگاه ها روارد به او پیشنهاد شد (که آنرا پذیرفت). این کرسی در گروه اقتصاد جای داشت،چرا که گروه جامعه شناسی هنوز در هاروارد نبود.

چندی پس از ورود سوروکین به هاروارد گروه جداگانه جامعه شناسی تشکیل گشت و او نخستین رییس آن شد. او در این مقام، به بنیانگذاری مهمترین گروه جامعه شناسی در ایالات متحد یاری رساند. در این دوره،

آنچه که می بایست مشهورترین اثرش گردد، یعنی پویایی اجتماعی و فرهنگی (1941با 1937) را تکمیل کرد.

پیتیریم سوروکین را به عنوان «آدم پرخاشگر و مدافع سرسخت جامعه شناسی آمریکا» توصیف کرده اند او که خود را شخصیت برجسته ای می دانست، تقریبا به هر کس و هر چیز انتقاد می کرد در نتیجه سوروکین و آثارش نیز آماج تحلیلهای انتقادی بسیار شده بود. همه اینها در نامه ای که برای سردبیر مجله جامعه شناسی  آمریکا نوشت چکیده شده است:« خصلت تحقیر آمیز این نقدها، طالع خجسته آثارم را نشان می دهد، زیرا میان طرد آثارم و .. آینده آنها همبستگی نزدیکی وجود دارد آنها هر چه که بیشتر آثارم را به آماج حمله شان قرار دادند (عملا همه کتابهایم در نقد های شما مورد حمله قرار گرفته اند) همین آثار طرد شده ام توفیق و اهمیت بیشتری یافته اند»